هنر و معماری

عبور از رهگذری به نام معماری به عنوان برترین هنر دنیا

هنر و معماری

عبور از رهگذری به نام معماری به عنوان برترین هنر دنیا

معماری و موسیقی(۴)

 آخرین تحلیل معمار ... 

کار یک معمار، در آخرین تحلیل، چیزی جز این نیست که به ماده شکل دهد، موادی را که دارای خصایص مکانیکی – کالبدی شناخته شده اند برگیرد و ماده بیشکل دیگری به نام «فضا» را با آن بیامیزد و به آن شکلی دهد مرتبط و منضبط و مستند به انسان و به حرکت وی درون آن و بروناش. چوب را یا خاک را و یا سنگ را میتوان برگرفت و آن را به ترتیبی در هر شش جهت زیر و روی زمین، پشت سر و پیش روی، سمت راست و سمت چپ قرار داد که هر کس بتواند از لابهلای آن گذر کند؛ از بیرون به درون و از بام به زیر رود و در هر قسمت خود با شکل خاصی از ماده سازنده فضا روبه روی شود؛ و، در فاصله های گوناگون، شکلها و رنگهایی مشابه و مقارن، پیوسته و وابسته دریافت کند.

در حقیقت، معمار، در طول یک روند شکل دادن به فضا، به میل خود و به مقتضای سنتها و ارزشها و فرهنگ مردمی، مواد ساختمانی ای را که تا پیش از اقدام وی بیشکل و رنگ بودند را «شکل» میدهد؛ به آن هویتی میبخشد که، بیاین دخالت، هرگز تحقق نمییافت. پس کار معمار متکی بر گزینشهای وی در مجموعهای از مواد ملموس از فضای تهی – از اثیر – و از نور است به منظوری – سوای نافع بودن – متعالی. و در پی همین گزینشها است که مقولهای به نام «شکل» زاده میشود.

شکل، چه به عنوان مقوله تناسبها، اندازه ها، فاصله ها نگریسته شود و چه به عنوان مقوله رنگهایی که در سطحها و حجمها دگرگون میشوند، چه به عنوان مقولهای در دورنمایی (پرسپکتیویته) گرفته شود، چه به عنوان مبحثی از زبان شناسی و چه به عنوان موجودیتی فضایی دانسته شود تا بتواند به ترتیب : زیبایی صوری، جاذبه روانشناختی، سلسله مراتب ارزشی، وسیله ارتباطی فرهنگی و موجودیتی گسترده بر حیطه مشخص و معینی از محیط زیست … را مطرح کند؛ در همه حال، آفریده دست انسان است و به همین جهت نیز، گویا است.

اما گویا بودن شکل پیکره های کالبدی ساخته شده به مقیاس معماری، که امری شناخته شده است – تا جایی که بر وجودش تردیدی نمیتوان داشت – مقوله چندان ساده ای به شمار نمیرود، بحث و جدل برمیانگیزد و تا به امروز نتوانسته پایه و اساسی علمی برای خود فراهم آورد. اشارهای کوتاه به این موضوع شاید بتواند وجه دیگری از مسایل حل نشده (یا به ظاهر حل شده) معماری را، در ارتباطی ناپیوسته با موسیقی، بنمایاند.

معماران از زمانهایی بسیار دور در این اندیشه بوده اند که چگونه تصورهای هنری- فنی خود را به دیگران انتقال دهند و نیز چگونه خواهند توانست به تصورهای معماران دیگری راه یابند که فرآورده خاصی را تناور کرده اند : بنایی را به شکلی معین ساخته اند که میخواسته هم اندیشه های آنان و هم داده های هنری – فرهنگی محیط را بنمایاند.

دیدیم که موسیقیسازان و موسیقیدانان به ابزارهایی دست یافتهاند که میتوانند مکنونات ذهنیشان را معرفی کنند؛ چنان که در مقاله ترجمه شده از «ویتکوور» در همین مجموعه میخوانیم که تعداد زیادی عامل و متغیر که تمامی به شکلی معین تعریف و قانون بندی شده اند؛ و در صفحات پیشین این نوشتار نیز دیدیم که در راه پیگیری موضوع فرم در فرآورده های موسیقایی میتوانیم، سوای شالوده کلی هر قطعه موسیقی، به سیستم یا منظومه ای که شامل جمله و تم و موتیف میشود دست یابیم که، به اتکاء طنین و هماهنگی و بلندی و آهنگ …، میتواند هویت خاص خود را بنمایاند.

آیا میتوانیم در معماری به چنین منظومه ای از داده ها دست یابیم؟ آیا شکل یک نما را در ساختمانی معین میتوان با از برشمردن و ترسیم و تصور کردن آجرها، پنجرهها، درها، بالکنها، ناودانهایی که به روی وجود دارند باز شناسانید؟ آیا مقیاسهای پیوسته و مکملی که سراغ داریم (از آن که کلیاتی را در اندازه ها و فاصله ها و تناسبها مینمایاند تا آن دیگری که ریزه کاریهای ترکیب و اتصال عناصر ساختمانی را به مقیاسی بسیار ملموس میشناساند) میتوانند واقعیتهایی را بنمایانند که برای شناخت آن کافی باشند؟ آیا میتوانیم ویژگیهای آمیختگی رنگهای گذارده شده روی نماهای بناها را بنمایانیم؟ آیا میتوانیم، از فاصله و از نزدیک، به بنایی بنگریم و از سمتی به سمت مقابل آن گذر کنیم و تمامی برداشتهای ذهنی و ذهنی – عینی خود از شکل بنا را به دیگران باز گوییم؟ آیا میتوانیم موجودیتهای شکلی یک بنا را، بیتوجه به تمامی دادههای کالبدی و کروماتیک و نمادین که مربوط به محیط آناند و متعلق به بناهای مجاور و به کوهها و درختان و رنگ آسمان …، باز شناسانیم؟

آیا میتوانیم فضای معماری را بیاتکاء به فرهنگ محیط و به چگونگی روانشناختی آدمیانی که درون آن و در کنار آن میزیند بشناسیم؟ و البته، بسیاری پرسشهای دیگر.

دانش معماری، از روزهای رواج هندسه اقلیدسی تا امروز، از زمان «دکارت» تا امروز و از زمان «مانژ» تا روزهایی که دوربین عکاسی آخرین گامهای خود را برای تحلیل و بازشناسی هر چه بیشتر ویژگیهای نمای یک ساختمان (و نه هنوز حجم و جایگزینیهای محیطی معماری) برمیدارد و میتواند تقریباً تمامی دادههای عینی-فنی آنرا به صورتی مستقل از ذهن بینندگان بنمایاند، راه پرجاذبه و در هر حال محدودی را طی کرده است و در پی هر کشف تازه ای، با مشکلی تازه نیز روبروی شده. آنگاه که ترسیم دورنما یا پرسپکتیو به همت پژوهشگرانی مانند «پانووسکی» به فلسفه ای تازه دست مییابد، «روانشناسی فرم» یا «گشتالت پسیکولوژی»، به همت «کاتز» و «کوهلر»، به موازات و به گونه ای مستقل به طرح مسایل تازه ای میپردازد که قصد دارند، تا جایی که ممکن شود، ذهنیات فردی در برابر فرم را به قاعده هایی تحلیلی و علمی بازخوانی کنند و از این راه، هم به کشف ویژگیها و راز و رمز برخی از ساختمانهای کلاسیک توفیق یابند و هم رهنمون معمارانی شوند که میخواهند، به بیشترین میزان، از تاثیرگذاری فرم فرآورده های خود بر اذهان دیگران آگاه باشند.

فرم در معماری، هنگامی به صورت مقوله مهمی در میآید و بر تمامی ابعاد تصور در اندیشه معمارانه گسترده میشود، که دانش معماری مدرن به تلاش میپردازد تا معماری را «تعریف» کند.

زمانی بس طولانی – از دهه سوم تا اواسط سده بیستم – صرف آن میشود که مقوله «فرم» را در تقابل و تکامل با مقوله «کاربری» قرار دهد تا بتواند ثابت کند که کدام یک از این دو بر دیگری تقدم دارد؛ و این جدال پرجنجال را معماران، درون محفلهای خود پی میگیرند؛ در حالی که، دانشهای مدرن و نوظهور دیگر، در همین راه گامهایی مهم برمیدارند. معماران «نهضت معماری مدرن» که سعی داشتند معماری را از راه خودش و بنا بر عاملها و متغیرهایی که به آن موجودیت ملموس و محسوس میدهند تعریف کنند، بیاینکه راه حلهایی اصولی برای تمامی مسایلی که طرح کرده بودند (از جمله فرم در معماری) بیابند، به تدریج از یکدیگر دور شدند؛ جای به «پست مدرنیسم» دادند، بیاینکه بتوانند تمامی «ژن»های مولد این فرزند را شناخته باشند. به دیگر سخن چنین میتوانیم گفت که معماری سده بیستم، به مثابه یک دانش، طیف گسترده ای از مسایل و موضوعات را مطرح کرد بیاینکه بتواند، به پاسخهایی لازم و کافی برای آنها دست یابند، و از آن جمله، مسئله یا مقوله فرم است.

ضمن این که دادههای گوناگون و پرشماری در منابع و مآخذ معتبر معماری برای شناخت مقوله فرم در دسترس اند، از دیدگاه ما، تعریفی متقن برای آن نمیتوانم یافت.

هر پژوهنده ای، بنا بر نیازی که دارد، میتواند از داده های موجود بهره گیرد؛ و این کار از این روی موجه است که زمینه های فراهم آورده شده بیشتر تحلیل هایی اند که نمیخواهند (یا قادر نیستند) به سنتزی برسند. در پیگیری گفتوگویی که آغاز کرده ایم و در ارتباط با آنچه در بخش پیشین در آفرینش مفهوم در موسیقی یادآور شدیم، نتیجه گیریهای زیر را میتوانیم ارایه کنیم :

۱ . از آنجا که هیچ قاعده قرارداد شده و تثبیت شدهای در جهان وجود ندارد که بتواند در معماری تعیین شکل کند، تدوین ویژگیهای شکلی معماری – چه در مقیاس پلان ولو متریک، چه در گستره فضای برونی، چه در سطحها و حجمهای درونی – به عنوان مقوله ای که آزادانه به دست معماران جامه حقیقت میپوشد در میآید.

۲ . مقوله شکل در معماری، در طول تلاشهای تئوریک و تجربی ای که چه از جانب معماری و چه از جانب سایر دانشها و رشته های هنری صورت گرفته اند، توانسته، همانند بافت اسفنجی ای گنجا، به گزینش و جذب داده های به دست آمده توفیق یابد؛ هم از نظریه پردازان یا فیلسوفان، هم از نقاشان و مجسمه سازان، هم از روانشناسانی که به فرم پرداخته اند و هم از مردم شناسانی که ویژگیهای فرهنگی-محیطی را کاویده اند، هم از صنعت و هم از تکنولوژی آفریننده آن…، و هم از فرآورده هایی که، به عنوان فرآورده های هنری، دست آورد معماران و طراحان صنعتی به شماراند و هم از یافته های برخی از مهندسان و مهندسی سیویل؛ مقوله شکل در معماری، در طول زمان، ابزارهای علمی و فنی و هنری بیشتری را دارا شده و هرگز در به روی نوآورده ها و نوآوری نبسته است.

۳ . گزینش و جذب و کاربرد داده های گونه گون و پرشمار پیش گفته از جانب معماران اموری نیستند که بیهدفی خاص تحقق پذیرفته باشند : اگر قاعده هایی میبودند الزام آور، گزینشها و تاثیرپذیری از داده های شکلی محدود میشدند؛ اما برعکس، گزینش ابزارهای مادی و معنوی معمار برای آفرینش فرم را نیز میتوانیم آزادانه قلمداد کنیم و باور بر آن داشته باشیم که پذیرا شدن اجبار در به کار بردن رنگ و ماده و اندازه های خاص نیز یک گزینش است و از این روی است که شکل ترکیبهای حاصل از گزینش معماران را دارای بار ارزشی ای میدانیم که خواه ناخواه دارای مفهوم است؛ چه در مقیاسی کلی (و مرتبط با نظریه ها و سلیقه ها و برداشتهای روزمره ای که در زبان جاری این سالها، هم در ایران و هم در بسیاری از کشورهای با فرهنگ معماری غنی، با عنوانهایی مانند مجلل یا بیهویت؛ زیبا یا بازاری؛ متشخص یا روزمره، بدیع یا سطحی نگر؛ آکادمیک یا مبتذل … نامید میشوند) و چه در مقیاسی تحلیلی و بنابر ارزیابیهایی مقبول و معتبر (که معماریهای ارزشمند را، به دلیل بار فرهنگی و متعالیشان، به استناد دو رشته متمایز و مکمل از داده ها – یکی جهانی و دیگری محلی و موضعی – که در زیر گرفته اند، دارای بیانی خاص و برخوردار از اهداف متعالی و متکی به ابزارهایی نوپرداز و یا غنی) میشمرد.

و خلاصه این که شکل معماری، به هر مقیاس که به آن بنگریم، گویای نکته ای است؛ چه آنگاه که ما را برمیانگیزاند تا در راستاهای فکری- هنریاش اندیشه و پژوهش کنیم، چه آنگاه که میخواهد تا به آن دقت نکنیم و به نگاهی گذرا خواستار شویم که تا جایی که ممکن است سلولهای بخش «خاطره» مغزمان از آنها دور بمانند، چه ‌آنگاه که به تأسف و تأثر به بنایی مینگریم که شکل ناخوشایند و رنگی دلتنگ کننده را به ساکنان و به عابران تحمیل میکند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد