نگاهی به ماده معماری و موسیقی در فضای زمانی – مکانی
از دیدگاه ما، تشابه و توازی و تقارن خاصی میان معماری و موسیقی وجود دارد که ارزش یادآوری دارد و شاید بتواند به عنوان موضوع اصلی این نوشتار به شمار آید.
همانگونه که دیدیم، معماران با ماده ملموس و بیشکل سروکار دارند و نقطه حرکتشان در آفرینش فضای معماری در این باب است که چگونه به آنچه تودهای فاقد هویت شکلی است برشهایی اعمال کنند؟ و موسیقی سازان، به انتزاعی از این بیش، ماده ناملموس و بیشکلی را که تا برش نخورده هیچگونه خصیصه کاربردی نمیتواند داشت (برخلاف سنگ بیشکل و گچ توده و خاک رس)، به عنوان دست مایه در اختیار دارند.
هم معماران و هم موسیقیسازان یا آهنگسازان، بر ماده بیشکلی که دارند برشهایی را اعمال میکنند.
سنگ برش میخورد و صوت نیز، با رنگ و ارتفاع و کشش یا طول معینی برش میخورد تا کنار صوتهای مجاور و پیشین خود قرار گیرد. مواد ساختمانی که به حجم خاصی در آمدهاند و صوتهایی که به ارتفاع و طنین و کشش خاصی در آمدهاند، برای ساختن دو گونه فضا به کار گرفته میشوند که اولی قابل لمس – قابل اندازهگیری و اندازهگذاری – و قابل فهم یا ادراک است و دومی قابل لمس نیست اما میتواند اندازهگیری و اندازهگذاری شود و تنها میتواند فهم یا درک شود.
فضای معماری آنچه بیش از فضای موسیقی دارد، در قابل لمس بودن آن است و نه در کاربری روزمرهاش، که فضای موسیقی نیز میتواند چنین باشد.
با این مقدمه، سه نکته را متذکر میشویم :
الف – توازی و تقارن شالودهیی
نزد معماران، ماده به وجود آورنده فضای معماری، در دو لحظه جداگانه از روند آفرینش معماری، دارای بُعد میشود و کارکرد با آن مستلزم آن است که معمار در فضای زمانی-مکانی (یا در گستره زمانی-مکانی) به آن بیاندیشد؛ این دو لحظه عبارتاند از : هنگام برش دادن به ماده (آنگاه که به خشت و به چوب و به شیشه اندازه داده میشود : پهنا و بلندی و درازا پیدا میکنند تا در جایی خاص در گستره زمانی–مکانی قرار داده شوند) و هنگام سنجش جای ماده برش خورده (آنگاه که به ویژگیهایی مانند آرمونی و شکل و تناسب و مدولاسیون و دورنمایی = پرسپکتیو ماده برش خورده در گستره زمانی-مکانی پرداخته میشود).
معماران و موسیقی سازان، چنانکه میبینیم در گزینش ماده اولیه کارشان، در تعیین اندازه برای برشهایی که به آن میدهند و برای تعیین جایی که هر قطعه برش خورده از آن را باید فرو نشاند، کاری موازی و متقارن انجام میدهند، و در طول این روند، با حجم سروکار دارند؛ چیزی که معنا و مفهوم زمانی-مکانی دارد.
ب – زمان در معماری و مکان در موسیقی
چنان که پیشتر نیز اشاره کردیم، خیلی از مسایل نظری بنیادین معماری به کمال کاویده نشدهاند؛ ابراز این که در دانش موسیقی نیز چنین است یا نه، امری است دشوار و نیازمند به بررسیهایی که ما نمیتوانیم چنان که کافی و لازم است انجام دهیم.
این که زمان – به معنای مطلق و به معنای قراردادی و ذهنی – در معماری وجود دارد، همه جا ابراز شده و زیر عنوان بُعد چهارم معماری مدتهاست که شناخت آمده. اما این که مکان – به معنای مطلق، و نه به معنای تجربی – در موسیقی وجود دارد یا نه، گویی هنوز مورد گفتگو است.
در این زمینه، به راهی دور نمیرویم و سخن «هگل» را باز میآوریم که میگوید «موسیقی، مکان را یک سره نفی میکند و فقط در زمان وجود دارد». و چنان که در صفحات پیشین به مناسبتی گفتیم، فضای معماری را میتوانیم لمس کنیم و پای در آن نهیم اما موسیقی، همانند یک شهاب، از مقابل ارگان حسی ما عبور میکند. بنابر آنچه در نکته الف – دیدیم، موسیقی ساخته از ماده و عناصری است که جامعترین معنا و مفهوم کاربردی و ترکیبی خود را در گستره زمانی-مکانی مییابند و الزاماً بُعد مکانی دارند؛ و این جا، که موسیقی را همانند شهابی «گذران» به یاد میآوریم، بیش از هر چیز میخواهیم به تصور آوریم که نقطه درخشانی که نامی چنین زیبا گرفته، از نقطهای دور ظاهر میشود، به تدریج که به ما نزدیکتر میشود پرنورتر مینماید و از جایی به بعد روی به کوچک شدن مینهد تا در نقطهای ناپدید شود. شهاب را در گستره زمانی-مکانی در مییابیم.
– بار زمانی – مکانی شکل در معماری و موسیقی
در بخش پیشین این نوشتار یادآور شدیم که شکل فرآوردههای معماری و موسیقی از آنجا حایز اهمیت بسیار است که، سوای پاسخگویی به کاربردی معین، انتقال مفهوم میکند؛ حاوی پیام است و تضمین برقراری ارتباطی معنوی میان آفریننده و بهرهگیری (از معماری و از موسیقی) را عهدهدار میشود.
در دانش معماری، شکل به آزمونها و بازیهایی پرشمار گرفته شده است و آنجا که خواسته میشده که دارای معنا و مفهومی خاص شود، راهی جز آن نبوده که آن را محمل نمادی ویژه کنند یا، از خود آن، نمادی نو بسازند؛ و در دانش موسیقی، اگر شکل نمیخواسته احساس معینی را برانگیزد، دست کم دارای ویژگیهای فونتیک خاصی میشده که شنوندگان را در برابر آهنگی قرار میداده که جانشین آهنگ بس شناخته شده ضربان قلب و حیات آنان میشده و میتوانسته، پس از چندین بار شنیده شدن، در خاطره آنان بنشیند و هرچه بیشتر شنیده شود، با سرعتی بیش جای زمان روزمره آنان را پر کند تا جایی که اندوخته تجربه آنان شود و جایگزین یافتههایی روزمره؛ چه هنری – موسیقایی و چه فنی – کاربردی.
شکلهای فرآوردههای معماری و موسیقی، پس از این که یک بار بر ذهن انسان نقش بستند، به کمک نیروی حافظه، میتوانند، هم به اراده و هم بیاختیار و در پی هر انگیزهای که به تداعی کشد، فراخوانده شوند و در ذهن با رنگی کم و بیش زنده جلوه کنند؛ این امر، چنان که از تصور حاصل از تصویری پیشتر دیده شده، همیشه ما را به تصویری موازی و مشابه و مقارن راه میدهد.
بسیاری از شبهههای ما، در زمینه وجود توازی و تشابه معماری و موسیقی، آنجا که به شکل و به مفهومها میپردازیم، زاده از کاستی کاوشهای ما در این باب است.
یادمان باشد که ما همیشه در عکسهایی که میگیریم و در تصویرهایی که خواه آزادانه و خواه براساس قواعد میسازیم، عادت داریم که فضای معماری را از دور ببینیم و دگرگونیهای ناشی از پرسپکتیویته آن را وجه معقول یا طبیعی آن برشمردیم. اما نخواستهایم بدانیم که یک شکل موسیقایی، پس از آن که به حافظه ما سپرده شد، با کدام دگرگونیهای ظاهری – شکلی، خود را به ما باز مینمایاند.
فاصله میان ذهن بیدار و شکلهای معماری و موسیقی سپرده شده به ذهن ما را، گسترهای زمانی – مکانی پر میکند که پر است از خاطرهها، که صور خیالیاند با تمامی بار شالودهیی که از شکل برگرفتهایم – از شکل معماری و از شکل موسیقی– با تمامی بار شالودهیی و مفهومیای که دارند